مدح و ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
گـوش کن از دل افـلاک خـبـر میآیـد به سرِ اهـل زمـیـن دُرّ و گـهـر میآید چه خبر هـست؟ فـرشته چـقـدر میآید سوره صـبـر در آغـوش سـحـر میآید شـد اجـابت ز خـدا بـاز دعـای حـیـدر فـاطمـه دخـتـری آورده بـرای حــیـدر دخـتـری آمـده تـا هـمـدم مــادر بـاشـد دخـتری آمـده تـا حـیـدر حـیـدر بـاشـد خواهـری آمده عـشـق دو بـرادر باشـد گوئیا آمـده یک بـرهـه پـیـمـبـر بـاشـد عصمت و عفت و تقواش همه مادری است به خداونـد قـسم لایق پیـغـمبـری است فاطـمه محـو گل روی درخـشانش بود مرتضی زمزمه میکرد و غزلخوانش بود گرم بوسـیدن پیـشانی و چـشمانش بود احمد آنروز چه میدید که گریانش بود احـمد آنـروز تـجـلـی رسـالـت را دیـد یا که ظـرفیت تـحـویل امامت را دید؟ قلمی نیست که املا کند اوصاف تو را دهنی نیست که انشاء کند الطاف تو را یا که توصیف کند وسعت انصاف تو را یا که تـشـریح کـنـد قـلـۀ اهـداف تو را عقل عاجز شد و از درک وجودت شد مات به گـل روی بهـشـتی تو بانـو صلوات بعـد زهـرا احـدی مثـل تو اکـرام نـشد زنی ایـنـگـونـه پـیـامآور اســلام نـشـد طائر عـقـل کـسی مَـحـرَمِ این بـام نشد دست در دست شدی گریهات آرام نشد دیدی از دور و برت عطر کسی میآید مژده ای دل که مسیـحـا نـفـسی میآید چـشم بر هم زدی و عـشق مجـسم آمد بَه که بـالای سـرت خـیر دو عـالم آمد اشک از گـوشـۀ چـشم همه آن دم آمـد کودکی سـوی تـو بـا دیـدۀ پُـر نَـم آمـد گفت خوش آمدی ای نور دو عینم زینب کـمی آرام عـزیـزم که حـسـیـنـم زینب بانوی مُلک وجودی و وجودت خیر است قلب تو وقف حسین است و جدا از غیر است پیش تو عشق حسین، اصل سلوک و سِیر است سِیر تو کرب و بلا، کوفه و شام و دِیر است آمـدی تا که بـفـهـمـیـم خـدا یـعـنـی چه صابره بودن در کرب و بلا یعـنی چه ای که در عشق حسینی به دو عالم عَلَمی کعـبۀ عـشق بـرادر شدی و محـتـرمی مریم از جام حیای تو چشیده است نمی نـائب فـاطـمـه، صـدیـقـۀ ثـابت قـدمـی کوفه و شام اسـیـر دَمِ زهـرایی توست مات و مبهوت سخنرانیِ مولایی توست جای امـثال شما در کُـره خـاکی نیست چون زمین قابل این گوهر افلاکی نیست گفتی ای درد بیا از تو مرا باکی نیست داغها دیـدهای اما لـب تو شاکی نیست چه عبارات عجـیبی روی آن تَل گفتی پیش آن پیکـر صد چاک تَـقَـبَّل گـفـتی آمدی جـلـوه کنی نام عـلـی زنـده شود زن ندیده است کسی مثل تو رزمنده شود در دل جهـل زمان شمسۀ تابـنـده شود با زبان وقت بیان خـنـجر بُـرّنده شـود روی نی گفت برادر همه جا در هر راه طَـیّـِب الله بـه غـوغـای تـو مـاشـاء الله ای تـمـنـای دل خــون خــدا یـا زیـنـب در تو دیـدند همه فـاطـمـه را یا زینب مرحمت کن به منِ بیسر و پـا یا زینب نـشوم از سـرِ کـوی تـو جـدا یـا زینب نظری کن که در این خانه بمانم یک عمر تا نفس هست فقط از تو بخوانم یک عمر |